شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهائی ام روئید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویائی
ومن تنها برای دیدن زیبایی ان چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود اخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی...
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا,تا کی,برای چه...
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریائی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو اسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه هایم خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با انکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد...
هنوز اشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد....!!!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره ارام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب ان خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ ارزو هایت دعا کردم...............